رُزِ سِفید

دیروز یکم با سین حرف زدیم و بعدش داداشم با مامانم بردیم مدرسه و رفتیم خونه بهار(مامان بهار دوست مامانمم هست) یکم اونجا بودیم اومدیم خونه ناهار خوردیم و داشت بارون می اومد تصمیم گرفتیم با بهار و مامانش بریم پیاده روی... مامانا زودتر از ما رفتن و بهار داشت آرایش میکرد و لباس میپوشید. اومدیم بریم بیرون مامانا اومدن و گفتن خیلی سرده و داشت سوز می اومد. منم گفتم خب با ماشین میریم یکم میگردیم و می یایم. مامانم کلید داد بهم و یکم رفتیم بام شهرمون. اونجا خیلی بارون تند بود و آهنگ کلا خیلی چسبید.برگشتنی از مغازه خوراکی خریدیم و اومدیم خونه بهار که بشینیم بخوریم و فیلم ببینیم. فیلم last chirstmas دیدیم. واقعا انتظار نداشتم آخرش اونجوری باشه:) کلا پوکر شدم.بعدشم اومدیم خونه. بابام زنگ زد به مامانم که عروسی یکی از دوستاشه و آماده بشید که بریم. من زیاد حالم خوب نبود و گفتم نمی یام. مامانمم گفت باشه پس بهار می یاد اینجا *-* بهار اومد یکم سیب زمینی درست کردیم و پنیر ریختیم روش. سریال کره ای گابلین/ گوبلین قسمت اولش دیدیم خیلی قشنگ بود.بعدشم یازده و نیم بابا و مامانم اومدن و یکم با سین تا یک حرف زدیم و خوابیدیم. سین رفته بود سالن و یه عالمه عکس گرفته بود. بدنش خیلی سکسیه *-* عضله هاش همه اش در اومده و داره روی شکمش کار میکنه تا کامل سیکس پک هاش در بیاد. اه اصلا قلبم رُزِ سِفید...ادامه مطلب

همیشه به کسایی که عاشق خانواده و خانه اشون هستن حسودیم میشه. کسایی که عاشقانه پدر و مادرشون میپرستند و احساس آرامش و صمیمیت دارند باهاشون... کسایی که پدر و مادرشون دوستشونن. کسایی آرامش فکری و روحی دارند وقتی پیش پدر و مادرشونن.سین هم با مامانش اینجوریه و به خودشم گفتم که حسودیم میشه بهت... میدونم شاید بچگانه به نظر برسه ولی چندین بار به خاطر این موضوع بغض کردم و حتی اشک ریختم. چندین بار به سین گفتم از طرف من مامانت بغل کن و ببوسش... میترسم تا آخر عمرم این چیزای کوچک حسرت باشه روی دلم بمونه. رُزِ سِفید...ادامه مطلب

کاش اینقدر داداشم کصشر نگه. +گریه دارم رُزِ سِفید...